پایان ۳۵ سال چشم انتظاری و گمنامی/ مادر شهید لطفی، فرزندش را در آغوش گرفت
تاریخ انتشار: ۳ بهمن ۱۳۹۹ | کد خبر: ۳۰۷۶۱۳۷۸
خبرگزاری فارس البرز_طیبه جواهری؛ داستان «بوی پیراهن یوسف»، روایتی است از صبوری مادران شهدای مفقودالاثر، داستان عجیب صبوری و سالها چشم انتظاری فرزندی که دقیقا نمیدانی کی و کجا برای دفاع از خاک و ناموس خود جان داده است.
خیلی از مادران شهدا هستند که هنوز هم که هنوز است پیکر فرزندشان را ندیدهاند، خیلی از آنها دیدار با فرزندشان را به آخرت موکول کردهاند و بسیاری از آنها در آرزوی یک بار دیدن پیکر فرزندشان زندگی میگذرانند و هنوز نفس میکشند.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
اما این بار داستان مادری را از نظر میگذرانیم که برای رفع دلتنگی پسران شهیدش هم صحبت قاب عکس آنها میشد و برای غریبی حضرت زهرا (س) اشک میریخت.
این مادر دلشکسته که چهار پسرش را به جنگ با دشمن روانه کرده است، میگوید: دو پسرم در منطقه بودند و یکی از پسرهایم نیز مفقودالاثر بود، نوبت محمدحسین شده بود و اصرار داشت که به میدان جنگ برود.
محمد حسین همان پسر نوجوانی است که پس از 35 سال چشم انتظاری مادرش هنوز بازنگشته است و بغضی که در تمامی این سالهای گلوی مادر صبور داستان ما را میفشارد.
این مادر چشم انتظار ادامه میدهد: همسرم را راضی کردم و خودم برگه رضایتنامه محمدحسین را برای رفتن به جنگ با دشمن امضا کردم، روزی که داشت میرفت و از زیر قرآن رد میشد به دلم افتاده بود که شهید میشود و دیگر برنمیگردد.
او میگوید: محمدحسین شتابان به سمت خیابان میرفت تا راهی خط مقدم شود، از او خواستم برگردد و دم رفتن بغلش کنم و دل سیر او را ببینم و ببوسم...
این مادر شهید دو پسر خود را با نامهای شهیدان «علی و محمد حسین» تقدیم انقلاب کرده است.
در این میان شهید «علی لطفی» در سال 1361 در عملیات رمضان به فیض شهادت نائل شد و پیکر مطهرش پس از 14 سال چشم انتظاری مادر به آغوشش بازگشت.
و شهید نوجوان «محمد حسین لطفی» در سن 16 سالگی در سال 1364 در عملیات غرور آفرین والفجر 8 در منطقه ام الرصاص با اصابت تیری به پیشانی اش به شهادت رسید.
اما پس از ۳۵ سال چشم انتظاری خبر رسید که بنا بر آزمایش «دیانای» شهید این خانواده پیدا شده است، پیکر این شهید در سال ۹۲ به عنوان شهید گمنام در میدان امام حسین(ع) تهران به خاک سپرده شده بود و پس از گذشت ۷ سال، هویت او با آزمایش «دیانای» شناسایی شده است.
سرانجام پس از ۳۵ سال چشم انتظاری، شهیدی از راه رسید؛ با پیکری که به ۶ ماهگیاش میمانست. پیکری که با قنداق سفید آوردند!
گویی که دست تقدیر آستینهای همتش را بالا زد تا گمنامی را از مزار کبودش پاک کند و نام و نشان واقعی اش را با خط خوش حکاکی کند، همان نام زیبایی که پدر در گوش او اذان و اقامه کرده بود.
تنها مادری که خود را به دیدار فرزند در حد تکهای از پیکر او قانع کرده باشد، این جنس از انتظار را درک میکند!
و چه بسیارند مادرانی که سالهای سال است در انتظار بوی پیراهن یوسف خود چشمبه در نشستهاند و یک به طریقی دل خود را آرام میکنند تا روز موعود دیدار با فرزندشان از راه برسد.
انتهای پیام/ج/و
منبع: فارس
کلیدواژه: بوی پیراهن یوسف مادر چشم انتظار سال چشم انتظاری
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.farsnews.ir دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «فارس» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۰۷۶۱۳۷۸ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
این شهید حتی موقع به دنیا آمدن فرزندش هم حاضر نشد به خانه برگردد!
به گزارش خبرگزاری خبرآنلاین، این یک بیت شعر با خط زیبای شهیدسید مهدی شاهچراغ برای همیشه به یادگار ماند: با صدهزار جلوه برون آمدی که من /با صدهزار دیده تماشا کنم تو را. شهیدسید مهدی شاهچراغ معلم و هنرمند خطاط بود. اما دغدغه جنگ و جبهه او را به میدان جهاد کشاند. سیدمهدی نه در دوران جنگ که پیش از آن در عرصه انقلاب و بیداری و آگاهی مردم و هم محلیهایش نسبت به ظلم رژیم شاه سهیم بود. شهید سیدمهدی شاهچراغ خیلی زود به آرزویش رسید و مزد مجاهدتهای خود را در عملیات غرورآفرین الی بیتالمقدس گرفت. ۱۹ اردیبهشت ماه سال ۱۳۶۱ او آسمانی شد، آنچه درپی میآید ماحصل گفتگو با محترمالسادات شاهچراغ همسر شهید سیدمهدی شاهچراغ است.
بیقرار رفتن بودبنابر روایت ایسنا، سیدمهدی متولد ۶ تیرماه سال ۱۳۳۸ دامغان بود. درسخوان بود و همزمان با درس و تحصیل کار هم میکرد. خدمت سربازیاش را در اصفهان سپری کرد. کمی بعد معلم شد و بعد از آن ازدواج کرد. همسرش میگوید: وقتی ازدواج کردم سنم کم بود. خیلی از کارهای خانه را بلد نبودم. سیدمهدی من را در کارهای خانه مثل آشپزی و لباس شستن کمک میکرد. همیشه نماز را اول وقت میخواند و من بلافاصله پشت سرش میایستادم. نمازهای جماعتمان را هیچگاه از یاد نمیبرم. زندگی خوبی داشتیم. او در دوران انقلاب هم فعالیت داشت. چند روز قبل از پیروزی انقلاب بود. مردم راهپیمایی میکردند. سیدمهدی در جلوی صف راهپیمایان، عکس امام (ره) را به سینه چسبانده بود و شعار میداد. جمعیت به پادگان نزدیک میشد. سیدمهدی میان نظامیان رفت و گروهی از آنها را همراه خود میان مردم کشاند. بعضیها میگفتند: «این چه کسی است که با جرأت آنها را به جمع ما میکشاند.» چند روز بعد پادگانهای ارتش به دست مردم فتح شد. جنگ که شروع شد، سیدمهدی هم بیقرار رفتن شد. جهاد فرصت دوبارهای برای همسرم بود. او کار، درس و معلمی را به عشق حضور در میدان جهاد رها کرد و راهی شد. با اینکه ما منتظر تولد فرزندمان بودیم. اما همین هم مانع سیدمهدی نشد.
خبر تولد فاطمهخدا خیلی زود فاطمه را به ما هدیه کرد. خبر تولدش را در جبهه به او دادند. دوستانش میگفتند: یکی از بچهها فریاد زد: دختر سید مهدی متولدشده! همرزمانش که متوجه شدند، از شادی فریاد کشیدند و تبریک گفتند. شیرینی میخواستند. هرکس به نحوی سر به سر سیدمهدی میگذاشت. بعضیها از دور میگفتند:مبارکه! عدهای هم میپرسیدند:اسم دخترت را چی میگذاری؟ سیدمهدی با خوشحالی جواب داد: فاطمه!
فرمانده گردان رو به سیدمهدی کرد و گفت:شما دیگر برگرد! خانمت به شما احتیاج دارد. بچهها میخواستند از سیدمهدی خداحافظی کنند که او با حرفش همه را متعجب کرده و پاسخ داده بود: من تا آخرعملیات میمانم.
شهادت در بیت المقدسهمرزمش لحظه شهادت کنارش بود. ابوتراب کاتبی بعدها برایم از آن لحظه اینگونه روایت کرد. آتش سنگینی بود. خمپارهای به سنگرشان خورد به طرفشان رفتیم و صدای نالهای شنیدیم. کمرش ترکش خورده بود. میدانستم که به تازگی پدر شده است. دو انگشتر در دست داشت. آنها را درآوردم و صورتم را نزدیکش بردم و گفتم: سیدجان! بگو هر چی میخواهی بگو! دهانش را باز کرد تا چیزی بگوید، اما نتوانست و همان لحظه به شهادت رسید. همسرشهید در ادامه میگوید وقتی به شهادت رسید کوچکترین تغییری در صورتش ایجاد نشده بود. چهرهاش همان بود که موقع خداحافظی آخر دیده بودیم. گویی خوابیده بود.
بدرقه با دعای خیرقبل از رفتن به جبهه پیش پدرش رفت تا از او هم اجازه بگیرد. پدرش بعدها برایم گفت سید مهدی آمد و در حالیکه سرش پایین بود به من گفت: پدر! از شما اجازه میخواهم تا با خیال راحت به جبهه بروم. من هم نگاهی به او کردم و پاسخ دادم با وضعی که همسرت دارد من صلاح نمیبینم که تنهایش بگذاری! فردای همان روز برای وداع آخر آمد. من هم که اصرار سیدمهدی را برای رفتن دیدم، رضایت دادم و دعای خیرم را بدرقه راه او کردم و گفتم خدا پشت و پناهت!
فاطمه و شهادت پدرخیلی طول نکشید که خبر شهادت سیدمهدی را برای خانواده آوردند. ۱۹ اردیبهشت ماه سال ۱۳۶۱ در عملیات الی بیتالمقدس سیدمهدی به آرزویش رسید. تشییع پیکر شهید خیلی شلوغ بود. بسیاری از مردم آمده بودند تا حضورشان تسلی خاطر بازماندگان باشد. فاطمه، چند روزه بود. دائم گریه میکرد. فاطمه را روی سینه پدر شهیدش گذاشتند آرام شد.
از شهید سیدمهدی شاهچراغ وصیتنامهای بر جا ماند که در یازدهمین روز از اردیبهشت ماه سال ۱۳۶۱ و تنها چند روز قبل از شهادتش آن را نوشت. شهید سیدمهدی شاهچراغ بسیار ولایتمدار بود. او در این نوشتار در کنار توصیههایی که به خانواده داشت از ملت ایران خواسته بود که برای امام دعا کنند.
۲۷۲۱۹
برای دسترسی سریع به تازهترین اخبار و تحلیل رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن خبرآنلاین را نصب کنید. کد خبر 1901499